محل تبلیغات شما
خب. امروز با شمیم و علیرضا رفتیم كوه. ممكنه كه بگین كه كدوم كوه. منم بگم همون كوهی كه آهو خال داره آی بله. ولی جدا از شوخی رفتیم ایستگاه ١ توچال. چقدرم كه هوا خوب بود. چقدم جای فاطمه خالی بود. ساعت یه رب به ٥ از خونه زدم بیرون و با شمیم و علیرضا رفتیم سمت بامِ ولنجك. خیابون ولیعصر رو به این خالی ای من تو كل مدت زمان زندگیم ندیده بودم. خالی خالی بود. فقط ما تو خیابون بودیم. رفتیم تا رسیدیم به بام. اونجا پارك كردیم و شروع كردیم پیاده بالا رفتن. هوا سرد بود و صدای پارس سگا مدام شنیده می شد. تقریبا كسی جز ما هم نمی دیدیم. یعنی هر نیم ساعت یه بار اینا یكی دو نفر می دیدیم. ولی خب، واقن كدوم دیوونه ای صبح روزِ عیدی كه هر چهار سال یه بار تكرار میشه پا میشه میره كوه؟ خلاصه كه رفتیم بالا و سر راهمون كلی سگ و گربه دیدیم و چرت و پرت و حرف جدی گفتیم و شنیدیم. نزدیكای ساعت ٦ كه شد بارون گرفت. هی هم شدید تر می شد هرچی می رفتیم بالاتر. خیس شده بودیم. نزدیكای ایستگاه اول بودیم كه از جلوی ایستگاهِ پاك یه آقایی هم همراهمون شد و باهامون اومد. علیرضا آهنگای مرتبط با بارون میذاشت و با هم گوش می دادیم و لذت می بردیم. اول ببار ای بارون شجریان رو گذاشت، بعدش ای باران علیرضا قربانی، بعدش هم ابر می باردِ همایون رو گذاشت. همینطوری كم كم میرفتیم برا خودمون. شمیم یه وقتایی شروع می كرد عقب عقب راه رفتن. بعد كه ازش پرسیدیم میگفت برای استراحت كردنِ پا خوبه. امتحان كردیم، راست می گفت. فقط یه آینه بغل لازم داشتیم كه پشتمون رو ببینیم تو اون حالت. رفتیم و رسیدیم به ایستگاه اول. هوا روشن تر شده بود. رفتیم زیر تنها آلاچیقی كه بود نشستیم و منظره رو نگاه كردیم. واقن حس عجیبی بود. یه حس نابیه، نمیشه توصیفش كرد. صدای برخورد بارون با سقف آلاچیق و یه منظره مه گرفته از شهر و درختایی كه نوك شاخه هاشون قطره ها در آستانه جدا شدن بودن، تازه بگذریم از صدای سگ هایی كه بهمون یادآوری می كردن تنها نیستیم. واسه خودمون آهنگ گوش می دادیم از اسپاتیفای، جاالب بود كه اینترنت آنتن میداد اونجا. تا این كه آقاهه ای كه باهامون تا اون بالا اومده بود یهو سكوتش رو شكست و گفتش كه میخواد برامون صحبت كنه! برای من عجیب بود بی تعارف. خب اولین باری بود كه یه نفر ٦.٥ صبحِ روز آخرِ یه سالِ كبیسه همچین درخواستی ازم می كرد. خندیدیم و گفتیم بفرمایید.یه چیزایی گفت در مورد این كه شناخت خود آدم خیلی مهمه و مهم نیست كه از همه بهتر باشین بلكه كافیه كه بهترینِ خودتون باشین و از این حرفا. تهشم گفت قدرِ خودتونُ بدونین كه این ساعت از خونه زدین بیرون و اینجایین. البته بعدش همه با هم خندیدیم. آخه كدوم دیوونه ای. ؟ :))برای صبونه قرار شده بود كه من تخم مرغ بیارم و علیرضا ماهیتابه بیاره، بقیه چیزای ضروری رو هم شمیم آورده بود. تا ٦.٥ اینا صبر كرده بودیم و بارون شدتش بیشتر شده بود و تبدیل شده بود به مخلوطی از بارون و برف! تصمیم گرفتیم همونجا صبونه رو بخوریم. ولی باد واقن كار رو برای تهیه صبونه سخت كرده بود. یعنی شعله هی نوسان داشت به خاطر بادی كه میومد! خلاصه به هر بدبختی ای كه شد، درست كردیم، البته بیشتر زحمتش رو شمیم كشید! جاتون خالی چقدر چسبید. من لباس گرم هم نبرده بودم و داشتم از سرما یخ می زدم. هر لقمه داغی كه میومد واقن نعمتی بود سری اول ٤ تا تخم مرغ نیمرو كردیم، سری بعد ٢ تای باقی مونده رو با گوجه ها املت كردیم خوردیم. بعد از تخم مرغا شمیم یه كم نون هم سرخ كرد كه مزه جالبی داشت. یعنی خب داغ بود و تو كوه، هر چی اگه داغ باشه خوشمزس. ولی انصافا طعم خوبی هم داشت. صبونه رو كه خوردیم با وعده های " یه پیچه دیگه، یه پیچه دیگه" شمیم رفتیم یكم بالاتر تا یه منظره فوق العاده از شهر رو داشته باشیم. و چقدر كه خوب بود. نشستیم و حرف زدیم و عكس گرفتیم و سیب خوردیم. علیرضا این شهر سهراب رو خوند كه :مادرم صبحی می گفت: موسم دلگیری است! من به او گفتم: زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست!تقریبا یه ساعتی بالا بودیم و برگشتیم پایین. بارون همچنان قوی می بارید و ماها مثه موش آبكشیده شده بودیم. تصمیم گرفتیم كه شكلات داغ ( خود كافه هه نوشته بود شكلاتِ گرم) بخوریم و یكم استراحت كنیم. تو كافه كه بودیم داشتم فكر می كردم كه یادم نمیاد حوالی سال تحویل ٩٤ به ٩٥ داشتم چیكار می كردم. آدم فراموشكاری شدم دیگه! واسه همین تصمیم گرفتم كه مالِ امسال رو بنویسم كه ثبت شه. تا ٢ ساعت مونده به سال تحویل بیرون بودم و به شدت از این تجربه لذت بردم. مثه دوغ، تمام اتفاقای ٩٥ رو شست و برد پایین. دوست دارم بازم برم. با فاطمه ولی. بعدشم كه رسیدم خونه، خبر خاصی نبود. مامانم كه شاكی بود از صبح كه چرا اصن رفته بودم كوه. سر سال تحویل هم داستان داشتیم واقن، بگذریییم : دیعید شما مبارك باشه !

شبی برای به یاد ماندن.

حوالی تحویل سال ١٣٩٥ - ٣٠ اسفند

قهوه و عوارض جانبی استفاده از آن

كه ,یه ,رو ,هم ,رفتیم ,بودیم ,شده بود ,بود و ,و علیرضا ,سال تحویل ,بود كه

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

roudadepa نظـــــر بدیــــن بزرگترین آرشیو آهنگ پیشواز | IRBEEP.IR سفر تا بی نهایت عشق rehandfese مشاوره تحصیلی(تیزهوشان،نمونه) Christopher's receptions insedgiree اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری سلام الله علیها نرم افزار برنامه نویسی پی ال سی PLC