خیلی وقته که اینجا چیزی ننوشتم. ولی خب همونطور که در جریان لوپهام هستی، دو هفتهای میشه که توییتر و اینستاگرام نمیرم. رفیقام کم شدن. سه تا رفیق صمیمی دارم. یکیشون داره از ایران میره. با علیرضا هم دیگه رفیق نیستم. خودش نمیدونه فکر کنم. با کسی هم رابطهی خاصی ندارم. کلا اون پرونده رو بستم گذاشتم تو اتاق پشتی، درش رو قفل کردم و کلیدش رو از پنجره پرت کردم بیرون. یکم نفس کشیدن برام سخت شده. شبا خوابم نمیبره. فضای مجازی رو گذاشتم کنار که تمرکزم بیشتر باشه ولی از یه حدی بیشتر نمیشه اصلا انگار. یعنی خود به خود مغزم شروع میکنه به بازیگوشی کردن. یه ساله میخوام سه تا اپیزود استنداپ ضبط کنم. میخوام یکم پیج اینستام رو مرتب کنم مثلا. عکسهای مرتب و منظم بذارم. انتخاب پارسا به عنوان شریک خیلی جالب نبود راستش رو بخوای. پارسا میگه که دنبال یه کاری تو آیندهس و فلان. ولی تنها چیزی که براش مهمه، ماشینش و عشق و حالش و سفر رفتنه. بقیه چیزا واقعا اونقدر اهمیتی نداره براش. کارهای اساسی و مهم این استودیو رو من میکنم. در واقع اگه من نکنم، کس دیگهای نمیکنه. یه تسک ساده رو نمیتونه بدون اینکه من رو درگیرش کنه انجام بده.یک ماه و نیمه که درگیر پیدا کردن جاییم. پیدا نمیشه آقا. یعنی الان ده روزه که یه جا پیدا کردیم. این یارو صاحبخونههه هی امروز فردا میکنه میگه میام. کلی هم ابراز نگرانی و فلان میکنه. دهن ما رو سرویس کرده به خدا. از آبادان باید پاشه بیاد. میترسم تهشم خونه رو نده به ما بیچارهمون کنه. شنبه باید تخلیه کنیم، آقا تازه شنبه میاد. اول قرار بود چهارشنبه دو هفته پیش بیاد، بعد شد شنبه این هفته، بعد شد سهشنبه، حالا شد شنبه هفته بعد. خلاصه که واقعا خدا به خیر کنه. از اونور یه کانال یوتیوب دارم میارم بالا. پویا مینویسه و اجرا میکنه. من یه تنه تدوین میکنم. آقا پارسا گفتن جلوتر که بریم اضافه میشن. انگار مثلا جلوتر دیگه لازمش داریم اصن. سختترین قسمتش همین الانه که کسی باور نداره به کار. جلوتر که چند نفر به تیم اضافه میکنیم مثل بنز کار میکنیم دیگه. واقعا انقدر شاکیم که تو کلمه خالی نمیشه خشم و انرژیم. شبی برای به یاد ماندن.
حوالی تحویل سال ١٣٩٥ - ٣٠ اسفند
قهوه و عوارض جانبی استفاده از آن
رو ,یه ,میکنه ,نمیشه ,تو ,کنم ,و فلان ,سه تا ,شد شنبه ,بعد شد ,جلوتر که
درباره این سایت