امروز با فاطمه رفتیم این پاساژِ بغل پارک پرواز که حرف آخر تابلوش افتاده! من میگم پاساژِ پروازِ! فاطمه میگه نه پاساژِ پروانه هستش! حالا هر چی! کاری نداریم. بعد تو پارکینگش که رفتیم به دلایلی زمین خیس بود و وقتی داشتیم پیاده میومدیم بالا سر راهمون یه سرعت گیر بود، نمی دونم بحث چی بود که من به فاطمه گفتم باشه بیا بهت دروغ می گم. همزمان که داشتم این جمله رو می گفتم داشتیم از روی سرعت گیر رد می شدیم! بعد پام لیز خورد و نزدیک بود بخورم زمین! واسه همین خندمون گرفت و گفتیم ببین کائنات ناراحت شد من دروغ گفتم. رفتیم کافه نولا لانژ بعد سیب زمینی خوردیم با موهیتو ! که من هنوز معتقدم سیب زمینیِ مزه کرانچی چی توز میداد صرفاً رنگش زرد بود جا نارنجی! حاشیه نریم! داشتیم بر می گشتیم! دوباره داشتیم از رو اون سرعت گیره رد می شدیم. گفتم خب بیا باز دروغ بگم. " دوسِت ندارم! " دوباره لیز خوردم! دوباره داشتم میخوردم زمین! میدونم صرفا دوبار پام لیز خورده روی سرعت گیر! و اون نهیلیستاش میگن هیچ ربطی به هیچ چی نداره! ولی خب زیبایی داستان به اینِ که فرض کنیم ربط مستقیم داره به دروغ گفتن من!
تمام.
داشتیم ,سرعت ,دروغ ,گفتم ,چی ,فاطمه ,سرعت گیر ,روی سرعت ,پام لیز ,که من ,داشتیم از
درباره این سایت